1. خانه
  2. keyboard_double_arrow_left
  3. وبلاگ
  4. keyboard_double_arrow_left
  5. مدیریت کسب و کار
  6. keyboard_double_arrow_left
  7. تفکر سیستمی چیست ؟

تفکر سیستمی چیست ؟

هر کس فعالیت گروهی، کار تیمی و مشاغل سازمانی را تجربه کرده باشد، یا برای مدت کوتاهی برای آموزش و پرورش دیگران تلاش کرده باشد، می داند که تفکر سیستمی چیست و این مسئله را تجربه کرده است که یکی از ضعف‌های عمده‌ی موجود در بسیاری از فرهنگ‌های کمتر توسعه یافته، ضعف در تفکر سیستمی است.

به این مثال ها توجه کنید:

چند سال پیش، بهداد به خاطر مشکلات زندگی، اضطراب فراوانی را تجربه می‌کرد. یکی از دوستانش، سیگاری بود و به او پیشنهاد کرد برای کاهش اضطراب سیگار بکشد. روزهای اول، سیگار اضطراب او را کاهش می‌داد. اما پس از مدتی، بدنش به سیگار عادت کرد. حالا وقتی سیگار نمی‌کشید، اضطراب و تنش اضافه هم تجربه می‌کرد. سیگار که زمانی راه‌حل به نظر می‌رسید، اکنون به مسئله‌های قبلی بهداد اضافه شده بود.

حدود ده سال قبل، مشخص شد که در انبار یک کارخانه دزدی می‌شود. مدیران کارخانه به انباردار مشکوک بودند. اما تغییر انباردار هم مسئله را حل نکرد. تعداد انباردارها را در هر شیفت به سه نفر افزایش دادند تا دزدی سخت‌تر شود. دزدی‌ها مدتی کم شد اما دوباره ادامه یافت. انباردارهای بیشتر استخدام کردند. باز هم همین شد. کاهش موقت و افزایش مجدد. کانکس نگهبانی جدیدی در بیرون انبار گذاشتند تا مواظب انباردارها باشند. مدتی دزدی کم شد و بعد باز افزایش پیدا کرد. اضافه شدن نگهبان‌ها، فقط حجم دزدی را زیاد می‌کرد. چون حالا باید افراد بیشتری حق‌السکوت می‌گرفتند.

هزینهٔ تأمین مسکن، چه خرید و چه اجاره، افزایش یافته است. دولت ریشهٔ مسئله را در عرضهٔ مسکن می‌بیند. مسکن‌های ارزان در اطراف شهرهای بزرگ ساخته می‌شود. مردم از شهرهای کوچک‌تر به شهرهای بزرگ‌تر مهاجرت می‌کنند و در این خانه‌ها مستقر می‌شوند. دولت قوانینی وضع می‌کند که مالکان، باید ساکنان خود شهر باشند. مردم خانهٔ ارزان می‌خرند و آن را به مهاجران اجاره می‌دهند و خود آن اجاره را روی درآمدشان می‌گذارند و جایی در شهر کرایه می‌کنند. جمعیت شهر در نهایت افزایش می‌یابد و با جابه‌جایی تدریجی از شهرک‌های حاشیه‌ای به شهر، تقاضا برای مسکن هم بیشتر می‌شود و همه چیز مثل چند سال قبل است: هزینه‌های بالا و کیفیت نامناسب زندگی. طی این مدت، فقط بخشی از منابع عمومی هرز رفته است.

مثال از این دست فراوان است. هدف‌هایی تعیین می‌کنیم و مسیری انتخاب می‌کنیم که به نظر می‌رسد ما را به هدف‌مان می‌رساند. ابتدا هم همین است.

اما به تدریج متوجه می‌شویم که فاصله‌مان از هدف، دورتر و دورتر شده است. مشکلی می‌بینیم و راه‌‌حلی انتخاب می‌کنیم که به نظر می‌رسد باید مشکل را حل کند. اوایل هم واقعاً چنین می‌شود. اما پس از مدتی می‌بینیم مشکل قبلی به شکل بزرگ‌تری پدیدار شده، یا اگر هم حل شده، مشکل جدی‌تری در جای دیگری به وجود آمده است. تفکر سیستمی علمی است که به ما کمک می‌کند کمتر اشتباه کرده، هزینهٔ کمتری برای راه‌حل‌های مشکل‌آفرین پرداخت کنیم.

برای آشنایی بیشتر با تفکر سیستمی به شکل ساده و مختصر به چهار موضوع می پردازیم:

  • منظور از سیستم چیست؟
  • از کجا متوجه شویم که فهم سیستمی ما ضعیف است؟
  • تفکر سیستمی چه ویژگی‌هایی دارد؟
  • آیا تفکر سیستمی صرفاً مختص مدیران و سیاست‌گذاران است؟

منظور از سیستم چیست؟

برای این که بهتر متوجه بشویم سیستم چیست و تفکر سیستمی به چه معناست، خوب است از جایی شروع کنیم که هنوز سیستم وجود ندارد.

فردی را تصور کنید که در بیابان قدم می‌زند و سنگ کوچکی را پیش پای خود می‌بیند. برای سرگرمی، لگدی به سنگ می‌زند و سنگ چند متر آن‌طرف‌تر بر زمین می‌افتد. همه چیز تمام شد. بیابان در وضعیت تازه‌ای قرار گرفته که با وضعیت قبل، فقط جای یک سنگ در آن فرق دارد و احتمالاً تا روزی که زمین و زمینیان هستند، هیچ کس متوجه این تغییر نمی‌شود.

حالا فرد دیگری را تصور کنید که در شهر قدم می‌زند. او هم سنگ کوچکی پیش پای خود می‌بیند. و او هم برای سرگرمی به سنگ لگد می‌زند. در ذهن خود بازی ساده‌ای تعریف کرده و می‌خواهد پایهٔ تیر چراغ برق را هدف بگیرد.

اما اندکی در هدف‌گیری اشتباه می‌کند و سنگ به خودرویی می‌خورد که همان نزدیکی پارک شده است. کسی در آن نزدیکی او را می‌بیند و می‌گوید من دیدم که شما به آن ماشین سنگ زدید. نامه‌ای روی ماشین بگذارید و عذرخواهی کنید. لگدزنندهٔ قصهٔ ما، مقاومت می‌کند و می‌گوید به تو ربطی ندارد.

داستان دوم را هر چقدر بخواهید می‌توانید طولانی کنید و در ذهن خود سناریو بسازید. مثلاً ممکن است مالک خودرو در این بین برسد و درگیری فیزیکی ایجاد شود. حتی ممکن است فردی زخمی شود و به بیمارستان برود.

یا اگر این سطح از خشونت را نمی‌پسندید، ماجرا به خوشی ختم می‌شود و دو طرف توافق می‌کنند که خسارتی پرداخت شود. تأمین پول برای پرداخت خسارت می‌تواند ماجرای تازه‌ای باشد. مثلاً باید فعلاً پول را از کسی قرض بگیرد و …

واضح است که در داستان دوم، اغراق شده‌ است. لزوماً یک لگد، جریانی تا این حد طولانی از وقایع ایجاد نمی‌کند. اما از سوی دیگر، احتمال وقوع چنین مشکلاتی هم کم نیست. همه می‌دانیم که گاهی یک ترمز شدید در خیابان، به درگیری لفظی و فیزیکی و حتی مرگ کشیده شده است.

اما قرار نیست درگیر جزئیات شویم. مهم این است که این واقعیت بدیهی را بپذیریم که لگد زدن به سنگی در بیابان خلوت، از لگد زدن به همان سنگ در شهری شلوغ، بی‌دردسرتر است و خطرات و تبعات کمتری دارد.

دو جهان متفاوت را تصور کنید. جهان اول از جنس آن بیابان خلوت است و به نظر می‌رسد که هر کاری در آنجا انجام دهید همان جا گم و محو می‌شود و اثری از آن باقی نمی‌ماند. اما دومین جهان از جنس آن شهر شلوغ است و همه چیز در هم گره خورده و هر چیزی به چیز دیگر وصل می‌شود، حتی ساده‌ترین کارها و رفتارها ممکن است به نتایجی عجیب و غیر منتظره ختم شوند. طی قرون اخیر ما بیش از هر زمان دیگر به این جهان دوم نزدیک شده‌ایم : “جهان سیستم‌ها”

زندگی در دنیای امروز، سرشار از درهم‌تنیدگی است. به زبان ساده می‌توان گفت: انگار همه چیز در هم گره خورده است.

تصمیمی در حوزهٔ اقتصاد، چالشی در زمینهٔ فرهنگ ایجاد می‌کند و اقدامی در حوزهٔ فرهنگ روی قیمت انرژی تأثیر می‌گذارد. کارخانه‌ای در شرق دور تأسیس می‌شود. اما گازهای تولیدی آن در جوّ می‌ماند و اثر گلخانه‌ای را در همهٔ نقاط زمین شدت می‌بخشد. مردم کشوری مالیات می‌دهند و آن کشور در ائتلافی نظامی در نقطهٔ دیگری از جهان، شرکت می‌کند.

سیستم دقیقاً همین است. سیستم یعنی ارتباطات درهم‌تنیده و تو‌در‌تو. یعنی اجزای متعددی که همه به یکدیگر وصل هستند و تغییر در هر کدام روی دیگری تأثیر می‌گذارد. حتی ممکن است اقدام امروز، سلسله‌ای از تغییرات را رقم بزند و در نهایت، اثرش – مثبت یا منفی – پس از مدت‌ها به اقدام‌کننده بازگردد و این مسیر آن‌قدر مبهم و پیچیده باشد که فرد یا سازمان، نتواند تشخیص دهد که تبعات اقدام خود را تجربه می‌کند.

وقتی از سیستم حرف می‌زنیم منظورمان مجموعه‌ای از اجزا و بخش‌های متعدد است که روابطی در هم تنیده با هم دارند و نمی‌توانید یک بخش از آن را بدون اینکه سایر بخش‌ها تاثیر بپذیرند و عکس العمل نشان دهند دست بزنید و تغییر دهید.

البته این نگاه، چندان تازه نیست. گذشتگان ما هم که می‌گفتند «تو نیکی می‌کن و در دجله انداز» و باورشان این بود که «ایزد در بیابانت دهد باز» چنین نگرشی داشتند. با این تفاوت که آن زمان، صرفاً از جنس باور بود و ساز و کار مشخصی برایش وجود نداشت. اما امروز معتقدیم بسیاری از ساز و کارها را می‌شناسیم. البته پیچیدگی دیگر هم این است که با نظریه‌هایی مثل نظریهٔ آشوب آشنا شده‌ایم و می‌دانیم که گاهی وقتی نیکی می‌کنی و در دجله می‌اندازی، ممکن است بسته به این که چند سانتی‌متر این‌طرف‌تر یا آن‌طرف‌تر «بیندازی»، نتیجه‌ای کاملاً متفاوت بگیری و در بیابانی دور، به جای «باز» جانور دیگری نصیبت شود که اصلاً منتظرش نبوده‌ای.

چرا فهم سیستمی‌مان ضعیف است؟

واقعیت تلخ این است که فهم سیستمی همهٔ‌ ما، به نوعی ضعیف است؛ به ویژه اگر بحث به سیستم‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی کشیده شود.

علت هم مشخص است. سیستم‌های کلان، حاصل تعامل میلیون‌ها و میلیاردها انسان، صدهاهزار سازمان، میلیاردها فرایند، انبوهی از قوانین پایه و اختلال‌های تصادفی هستند. درست انگار که مغزی پیش چشم‌مان باشد که هر نورون آن، یک انسان است که خود در ذهنش صدها میلیارد نورون دارد! مغز ما هیچ‌وقت نمی‌تواند یک «اَبَرمغز» را به درستی درک کند.

ما معمولاً سعی می‌کنیم زیرسیستم‌ها را درک کنیم؛ آن هم به اندازهٔ ذهن ضعیف‌مان. کسی که اقتصاد می‌خواند، می‌خواهد سیستم‌های اقتصادی را بهتر بفهمد. البته در آن حوزه هم احتمالاً درک او به بخش کوچکی از اقتصاد محدود می‌شود. کسی که پزشک می‌شود، فقط به سراغ یک زیرسیستم از سیستم‌های جهان رفته است: سیستم بدن انسان‌ها. سیستمی که به نسبت کل سیستم‌های موجود در جهان، تقریباً هیچ‌ است و صفر محسوب می‌شود.

ضمن این که از همین زیرسیستم هم، زیرسیستم دیگری را انتخاب می‌‌کند و مثلاً در گوارش متخصص می‌شود. در همان زیرسیستم بسیار کوچک هم، تسلط مطلق پیدا نمی‌کند و هنوز گاهی باید به حدس و گمان و آزمایش و خطا متوسل شود. پس:

این که بخواهیم فهم سیستمی بسیار قوی داشته باشیم، انتظار واقع بینانه‌ای نیست. همین که بتوانیم ضعف خود را در نگرش سیستمی بفهمیم، و از نابینایی مطلق سیستمی به بینایی بسیار ضعیف برسیم، دستاوردی بزرگ داشته‌ایم. اطلاع از ضعف‌ها و ناتوانی‌ها، خود شکلی از توانمندی است و می‌تواند جلوی اشتباهات بزرگ و پر هزینه را بگیرد.

پس برای نخستین گام باید بکوشیم با ویژگی‌های تفکر سیستمی آشنا شویم و ببینیم در چه مواردی در تحلیل‌ها، تصمیم‌گیری‌ها و یافتن راه‌حل، از این ویژگی‌ها فاصله گرفته‌ایم.

What is systems thinking blog

ویژگی‌های تفکر سیستمی

برای تفکر سیستمی ویژگی‌های بسیاری می‌توان برشمرد اما فعلاً در حد چند نکته می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

دامنهٔ اثر نامحدود

مهم‌ترین ویژگی تفکر سیستمی این است که هیچ اقدام یا رفتاری را «تمام‌شده» نمی‌بیند. دامنهٔ یک اقدام، از لحظه‌ای انجام تا بی‌نهایت گسترده می‌شود؛ چه در زمان و چه در مکان.

ما در مورد برخی اقدام‌ها این را ساده‌تر می‌فهمیم. مثلاً متوجه می‌شویم که وقتی فرزندی به دنیا می‌آید، جهان وضعیت جدیدی پیدا می‌کند که دیگر مانند گذشته نیست. اما شاید توجه نکنیم که وقتی یک تعمیرکار هم یکی از پیچ‌های خودرو را خوب سفت نمی‌کند، دامنهٔ اثر این رفتار می‌تواند تا بی‌نهایت ادامه پیدا کند و ممکن است زنجیره‌ای از رویدادها شکل بگیرند که اثرشان از به دنیا آمدن یا نیامدن یک نوزاد بیشتر باشد.

تأخیر در پاسخ سیستم‌ها

سیستم‌ها اجزای فراوانی دارند و وقتی در گوشه‌ای از سیستم تغییری ایجاد می‌کنیم، مدتی طول می‌کشد تا اثر آن را در بخش‌های دیگر ببینیم. این مدت ممکن است چند ثانیه، چند سال و حتی چند قرن باشد.

درک چنین تأخیرهایی برای انسان غارنشین، که تیری پرت می‌کرده و چند ثانیه بعد، شکار پیش چشمش بر زمین می‌افتاده، و انسان کشاورز، که زمین را می‌کاشته و می‌کِشته و ظرف مدتی نسبتاً کوتاه، محصول برداشت می‌کرده، ساده نیست.

مغز ما (که در بخش بزرگی از زندگی چندصدهزارساله روی زمین) صرفاً صیاد و کشاورز بوده است، علت و معلول را در فاصله‌های زمانی کم می‌فهمد. ما می‌فهمیم که اگر ضربه‌ای به در بزنیم و همان صدا از در بلند شود، آن صدا حاصل ضربهٔ ماست. اما اگر ضربه‌ای به در زدیم و پنجاه سال بعد آن در صدا داد، سخت‌مان است بپذیریم این صدا حاصل ضربهٔ ماست. این در حالی است که دنیای سیستم‌ها مملو از این اتفاقات تأخیری است.

اهمیت روندها در مقایسه با رویدادها

بسیاری از رفتارهایی که در سیستم‌ها می‌بینیم، در لحظه اتفاق نمی‌افتند. بلکه در قالب یک روند شکل می‌گیرند. در این‌جا هم ذهن ما عادت دارد رویدادها را ببیند.

درست است که فرد در یک لحظهٔ مشخص بر اثر سکته می‌میرد، اما زمینهٔ بروز این سکته گاهی سال‌ها با او همراه بوده است. تغذیهٔ نامناسب، فعالیت فیزیکی کم و ده‌ها عامل دیگر به تدریج روی سیستم بدن او اثر می‌گذارند و ما در نهایت به جای این «روند»، صرفاً «رویداد» سکته را می‌بینیم.

جدایی یک زوج، ورشکستگی یک شرکت، فرو ریختن دیوار برلین و حتی جرقه زدن یک ایده در ذهن (که معمولاً نماد اتفاق لحظه‌ای در نظر گرفته می‌شود)  همگی روندهای پنهان و پیدایی در پشت خود دارند که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به شکل‌گیری آن‌ها کمک کرده است.

چندعلتی بودن

چرا ارزش پول کشور در سال‌های اخیر کاهش یافته است؟ چرا سهم بازار محصول ما کم (یا زیاد) شده؟ چرا مهاجرت در میان تحصیل‌کرده افزایش یافته؟ چرا کیفیت محصولات صنعت خودروسازی ما مطلوب نیست؟ چرا احساس خستگی و فرسودگی می‌کنم؟ چرا رابطهٔ دوستانه‌ای که طی بیست سال ساخته بودم، در یک لحظه خراب شد؟ چرا مردم کمتر از گذشته کتاب می‌خوانند؟ چرا مردم به جای استفاده از پیام‌رسان داخلی به سراغ پیام‌رسان‌های خارجی می‌روند؟ چرا خروجی دانشگاه‌های ما برای صنعت چندان جذاب نیست؟ چرا در سال ۵۷ در ایران انقلاب شد؟

این سوال‌ها در ظاهر بسیار متنوع‌اند. اما ویژگی مشترک‌شان این است که به رفتار و وضعیت سیستم‌ها مربوط می‌شوند. جنس این سوالات، با سوالی مثل «چرا لیوان شکست؟» که یک پاسخ ساده و مشخص دارد (مثلاً: دست من به آن خورد) فرق دارد. سوال‌هایی که به رفتار و وضعیت سیستم‌ها مربوط می‌شوند، معمولاً چند ریشه‌ای هستند. علت‌های متعددی دست به دست یکدیگر داده‌اند تا اتفاقی بیفتد. این که علت‌ها یک زنجیره ساخته‌اند یا مجموعه‌ای از آن‌ها هم‌زمان اثر گذاشته‌اند، بحث دیگری است که تحلیل‌گران می‌توانند درباره‌اش فکر کنند.

اصل موضوع این است که اگر دیدید فردی در توضیح یک پدیدهٔ پیچیده، توضیحی تک‌علتی ارائه می‌کند، به احتمال زیاد درک چندانی از تفکر سیستمی ندارد.

تفکر سیستمی مربوط به مدیران و سیاست‌گذاران است؟

قطعاً نه. تفکر سیستمی می‌تواند در محیط خانواده،پرورش فرزندان، برنامه‌ریزی برای توسعهٔ فردی، مذاکره، رابطهٔ عاطفی و ده‌ها حوزهٔ ریز و درشت دیگر به کار بیاید.

با این حال، معمولاً بهترین مثال‌ها برای یادگیری تفکر سیستمی، سیستم‌های مدیریتی و مسائل مربوط به جامعه و سیاست‌گذاری هستند. چون مقیاس این سیستم‌ها بزرگ است و راحت‌تر به چشم می‌آیند، و نیز این که تجربهٔ مشترک بسیاری از ما محسوب می‌شوند، آن‌ها را می‌توان نقطهٔ شروع یادگیری تفکر سیستمی دانست.

اما همواره باید به خاطر داشته باشید که تقریباً هر چیزی در دنیای امروز، در قلمرو سیستم‌هاست. از کیسهٔ پلاستیک و باتری موبایلی که دور می‌اندازیم، تا تصمیم‌هایی که برای سرمایه‌گذاری می‌گیریم و تا قوانینی که سیاستمداران برای کشورها وضع و اعمال می‌کنند.

ویدیو بالانس درباره تفکر سیستمی

کلیپ ویدئویی بالانس، ویدیوی جدیدی نیست و در سال ۱۹۸۹ یعنی حدود سه دهه‌ی قبل توسط دو برادر آلمانی به نام‌های ولفگانگ و کریستوف لائن اشتین (Lauenstein) تولید شده است. بنابراین طبیعی است که شما به احتمال بسیار زیاد، آن را پیش از این دیده باشید.

فیلم پنج نفر را نمایش می‌دهد که جز شماره‌ای که بر لباس‌شان است، تفاوتی با یکدیگر ندارند.

در این کلیپ نه از کلام استفاده شده و نه از موسیقی. جز جیرجیر صفحه‌ای که هر لحظه زیر پای آن پنج نفر تکان می‌خورد و البته صدای موسیقی ضعیفی که از یک جعبه‌ی کوچک چوبی برمی‌خیزد، صدایی نمی‌شنوید.

کلیپ بالانس، بسیاری از مفاهیم تفکر سیستمی را به سادگی به ما نشان می‌دهد. از جمله این‌که وقتی هر یک از اجزای سیستم، فقط به منافع خود فکر کند و بخواهد منافع خود را بهینه کند، الزاماً منافع سیستم بهینه نخواهد شد.

نکته‌ی دیگری که در فیلم به خوبی می‌بینیم و می‌آموزیم، اهمیت رابطه‌ی بین اجزاء یا Inter-relation است. این رابطه به شکلی است که هرگز نمی‌توانید به صورت مطلق، درباره‌ی درست یا نادرست بودن جابجایی یک فرد نظر بدهید و قضاوت کنید.

وضعیت کل مجموعه، موقعیت تمام اجزاء و حرکت‌های هر یک از چهار نفر دیگر در هر لحظه، معیاری برای درستی و نادرستی حرکت نفر پنجم محسوب می‌شود.

turned_inدسته بندی : مدیریت کسب و کار
moreبرچسب : ، ، ،

مطالب مرتبط

ارزش آفرینی در کسب و کار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست