در نخستین گامهای جاده‌ی کارآفرینی، لازم است به یک سوال مهم جواب دهیم که از میان انواع کارآفرینی، کدامیک می‌توانند مسیر مناسب من باشند؟

قاعدتاً تقسیم‌بندی‌های بسیار متنوعی برای انواع کارآفرینی وجود دارد که بسته به نیاز و نگرش ما، می‌توانند بیشتر یا کمتر مفید باشند. ولی من تقسیم‌بندی زیر را پیشنهاد می‌کنم:

انواع کارآفرینی

در ادامه به معرفی هر یک از انواع کارآفرینی مطرح شده در نمودار بالا می‌پردازیم.

کارآفرینی درون‌سازمانی

کارآفرین درون‌سازمانی یا Intrapreneur، کسانی هستند که دغدغه‌شان ایجاد ارزش بیشتر است. اما برایشان مهم نیست که حتماً مالکیت مستقیم یا مالکیت حداکثری بر این ارزش داشته باشند، یا الزاماً کارِ ایجاد شده را در قالب یک شخصیت حقوقی مستقل ببینند.

ممکن است شما شرکت را قانع کنید که محصول جدیدی عرضه کند و خودتان هم در قالب مدیر پروژه، گام به گام از مرحله‌ی ایده‌پردازی تا عرضه‌‌ی محصول به بازار همراه باشید.

یا ممکن است شما با کسب مجوز از مدیران ارشد، یک خدمتِ زیان‌ده شرکت به یک دپارتمان مستقل منتقل کنید. سپس بکوشید آن دپارتمان را به واحدی سودده تبدیل کنید.

انگیزه‌های مختلفی می‌تواند ما را به سمت کارآفرینی درون‌سازمانی سوق دهد. به عنوان مثال ممکن است ریسک پذیری پایین، باعث شود که شما این نوع کارآفرینی را انتخاب کنید.

اما ممکن است شما اتفاقاً از ریسک پذیری بالایی برخوردار باشید، اما تشخیص دهید که این کار، از لحاظ استراتژیک به صورت مستقل موفق نخواهد بود و این فرزند، باید بر شانه‌ی پدرش بنشیند تا بتواند موفق و ارزش‌آفرین شود.

کارآفرینی درون‌سازمانی، چالشی بزرگ اما ارزشمند است. کارآفرین‌های درون‌سازمانی می‌کوشند در داخل پیکر بزرگ‌تر و رسمی‌تر یک سازمان، کسب و کاری کوچک‌تر و چالاک‌تر خلق کنند.

اینکه در نهایت، کارآفرین درون‌سازمانی چه جایگاهی در مجموعه‌ پیدا می‌کند و چه سهمی از منافع به دست می‌آورد، بیشتر تابع چانه‌زنی او با مدیران ارشد سازمان یا شاید هیات مدیره‌ است و موفقیت یا شکست در این چانه‌زنی‌ها، گاه می‌تواند روی موفقیت یا شکست کسب و کاری که خلق شده هم، تاثیر بگذارد.

کارآفرینی جنبی

این نوع کارآفرینی، گاهی Sidepreneurship هم نامیده می‌شود. به این معنا که بخش مهمی از توان و انرژی شما صرف یک شغل رسمی می‌شود. اما بخش کوچکی از وقت و انرژی خود را برای کار جنبی معمولاً مرتبط با تخصص‌تان صرف می‌کنید.

حسابداری را در نظر بگیرید که به صورت تمام وقت برای یک شرکت بزرگ کار می‌کند. اما دو روز از هفته، عصرها به حساب‌های یک شرکت کوچک هم رسیدگی می‌کند. او عملاً یک کارآفرین جنبی است.

کارآفرینی جنبی، معمولاً با هدف تامین نقدینگی بیشتر برای زندگی انجام می‌شود. البته اگر این کار به صورت آگاهانه و هوشمندانه انتخاب شود، می‌تواند علاوه بر درآمدزایی، کارکردهای مثبت بیشتری هم داشته باشد.

فریلنسری

فریلنسرها، نمی‌خواهند در قید و بند یک سازمان مشخص کار کنند. آنها رابطه‌ی خود با سازمان‌ها را به صورت کوتاه‌مدت تعریف می‌کنند. کار برای فریلنسرها، مجموعه‌ای از پروژه‌هاست که هر کدام می‌تواند برای کارفرمای متفاوتی انجام شود.

برخی از گرافیست‌ها فریلنسر هستند و می‌توان آن‌ها را به عنوان نمونه‌ی گویایی از این شغل در نظر گرفت. آنها کارهای پروژه‌ای برای شرکت‌های مختلف انجام می‌دهند و معمولا شخصیت حقوقی مستقل ایجاد نمی‌کنند و در بازه‌های زمانی مختلف به اندازه‌ی وقت و ظرفیت خود، با کارفرماهای متفاوتی همکاری می‌کنند.

همه‌کاره‌ها

همه‌کاره‌ها، به کارهای کوچک فکر می‌کنند. کارهایی که معمولاً با یک یا دو نفر قابل انجام است.

تفاوت همه‌کاره‌ها با فریلنسر‌ها این است که اینها واقعاً یک کسب و کار کامل را از صفر تا صد انجام می‌دهند. معمولاً شخصیت حقوقی هم دارند و شاید اگر مقیاس کار آنها را ندانید، از بیرون به سادگی متوجه نشوید که ابعاد شرکت آنها چقدر است.

مهدی یک انتشارات دارد. انتشارات او فقط توسط دو نفر اداره می‌شود. خودش و یک پیک موتوری که کارهای اداری را پیگیری می‌کند. او سفارش چاپ کتاب‌ها را می‌گیرد؛ آنها را نهایی می‌کند و به کارگاه‌های لیتوگرافی و چاپ می‌سپارد و نهایتا کتاب را به شرکت‌های پخش می‌دهد.

در واقع مهدی به هر شکل ممکن، یک مجوز انتشارات گرفته و خودش به خاطر تسلط همزمان بر نرم‌افزارهای صفحه‌بندی و گرافیک و آشنایی با فرایند چاپ و پخش، کارها را انجام می‌دهد.

او هر جا لازم باشد از خدمات دیگران در قالب برونسپاری استفاده می‌کند. اما مهم این است که از بیرون، او یک شرکت انتشارات دارد. شرکتی که به سادگی از سایر شرکت‌ها قابل تشخیص نیست.

برون‌سپاری فرایندی

اگر بگوییم فریلنسر‌ها از طریق برونسپاری پروژه‌های شرکت‌ها ارتزاق می‌کنند، شرکت‌هایی که در قالب برون‌سپاری فرایندی فعالیت می‌کنند، تمایلی ندارند که به صورت دائمی، کارفرمای خود را تغییر دهند.

آنها یک یا چند شرکت مشخص را انتخاب می‌کند و از آنها می‌خواهند که اجرای یک فرایند مشخص به آنها واگذار شود.

فرض کنید یکی از کارمندهای بخش اداری یک شرکت دولتی، پس از بازنشستگی در قالب یک مناقصه، فعالیت ترابری و مدیریت حمل و نقل و رفت و آمد کارکنان شرکت را در اختیار بگیرد.

اگر او این کار را نمی‌کرد، فرایند پشتیبانی ایاب و ذهاب کارکنان، به هر حال توسط سازمان انجام می‌شد. اما الان به یک کار مستقل تبدیل شده است.

با این کار، هم هزینه‌های این فعالیت شفاف‌تر و مشخص‌تر است و هم یک شرکت در یک زمینه‌ی تخصصی کار می‌کند.

شاید برای شرکت مادر، توجیه نداشت که در چارت سازمانی خود، تعمیرکار مینی‌بوس استخدام کند، اما برای این شرکت، این کار شدنی، استراتژیک و اقتصادی است.

این مثال هم، نمونه‌ی دیگری از برونسپاری فرایندی است: فرض کنید یک کارخانه، در زمینه‌ی تولید گیربکس فعالیت می‌کند. یکی از کارهای مهم در چنین کارخانه‌ای، اندازه‌گیری و کنترل کیفیت تک‌تک محصولات است. در مورد چرخ‌دنده‌ها، این کار بسیار تخصصی است و به تجهیزات خاص و گرانقیمت نیاز دارد. ممکن است یک شرکت دستگاه‌های مربوطه را بخرد، و برای آن کارخانه و سایر کارخانه‌جات یک شهرک صنعتی خدمات اندازه‌گیری دقیق و کنترل کیفیت ارائه کند.

حتماً توجه دارید که چنین کارهایی، می‌توانند فراتر از کارهای ساده‌ی پروژه‌ای باشند.

هم برای کارخانه‌ی سفارش‌دهنده و هم برای شرکت ارائه‌دهنده‌ی خدمات، منطقی است که این نوع همکاری‌ها بلندمدت باشند. در واقع بخشی از یک کارخانه یا شرکت به یک واحد اقتصادی مستقل تبدیل شده. اگر چه تعهدات رایج بین یک شرکت و دپارتمان‌هایش در اینجا وجود ندارد.

در داخل یک شرکت، حتی اگر یک دپارتمان ضعیف کار کند، به سادگی حذف نمی‌شود. اما در این نوع رابطه، معمولاً پیمانکار می‌کوشد به شکلی کار کند که رابطه‌ی کاری حفظ شود و باقی بماند.

برون‌سپاری فرایندی

شرکت‌های تخصصی شناور

این نوع شرکت‌ها، حداقل تا کنون بیشتر در اقتصاد دیجیتال خلق شده‌اند و نمونه‌های زیادی را نمی‌توان از آنها در ایران یافت.

اما احتمالاً در آینده در سطح جهان، نمونه‌های بیشتری از آنها را شاهد باشیم و شاید در دهه‌های آتی در کشور ما هم سهم جدی‌تری پیدا کنند.

شرکت‌های تخصصی شناور که گاهی به آنها Acqui-Hires هم گفته می‌شود، یک زمینه‌ی بسیار تخصصی را پیدا می‌کنند و روی آن کار می‌کنند. آنها امیدوارند در آن زمینه آن‌قدر متخصص شوند که شرکت‌های برتر جهان، مجبور شوند شرکت آنها را خریداری کنند.

در ادامه، آنها از سوی سهمی از مالکیت شرکت را خواهند داشت و از سوی دیگر، می‌توانند به همان کاری که عاشقانه دوستش دارند ادامه دهند.

یک مثال بزرگ بین‌المللی در این زمینه، شرکت DeepMind در انگلیس است. مجموعه‌ای از متخصصان هوش مصنوعی که معتقد بودند نگرش متفاوتی به این حوزه دارند و نهایتاً شرکت‌های بزرگ جهان باید به سمت آنها حرکت کنند،DeepMind را تاسیس کردند، آنها در پی توسعه‌ی روش‌هایی بودند که ماشین‌های هوشمند بتوانند مانند انسان‌ها در بازی‌های کامپیوتری شرکت کنند و به شکلی بازی کنند که رفتار آنها در مقایسه با سایر انسان‌ها قابل تشخیص نباشد.

این شرکت انگلیسی،‌ پس از چهار سال فعالیت تخصصی و انجام کار پروژه‌ای، نهایتاً با قیمت ۴۰۰ میلیون پوند توسط گوگل خریداری شد.

فقط چالش جدی این نوع کسب و کار آن است که هیچ‌یک از کارکنان کلیدی، نباید با پیشنهاد مالی شرکت‌های دیگر، جذب شوند تا نهایتاً شرکت‌ها مجبور شوند کل مجموعه را با قیمت بسیار بالا خریداری کنند.

turned_inدسته بندی : مدیریت کسب و کار
moreبرچسب : ، ،

مطالب مرتبط

انواع استارت آپ
ایده و ایده پردازی چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست